چشم هایت شراب نابیست و خیال آغوشت داغ تــر از داغے تابستـان است شمع وجـــودم ذوب میشود آن هنگـــام ڪه ماننـــد پروانه گــرداگرد وجـــودم مے تابی در کودتای عشق پیرو مذهب چشمان توام و قلبم مدتهاست خاطره تو را یدک میکشد پنجره ی رویایی شب را باز کن و مرا ببر تا ته عشق بگذار با تو شراب وصلت را لاجرعه سربکشم واژه ها هر شب بهانه بود با بند بند وجودم با عشق نوشتمت خواندی ورق زدى حواست به پاورقی ها نبود من پای هر ورق عاشقت شدم ????وصف ڪردم عشق را باواژہ هاے بهترے از دلت گفتم غزل با شور و حال دیگری با ڪلامت مے ڪنے اعجاز در دنیاے عشق در میان جاهلان عشق تو پیغمبری فرق دارد جنس احساس تو در دلدادگے از نگاهت خواندہ ام درس وفا را از بری خانہ اے از عشق مے سازم برایت دلبرم تا ڪہ بنشینے بہ عاشق پیشگے و دلبرے ڪنج آغوشت بمیرم یا بسوزم در تنت انتخابش با خودت هر جا خودت راحت تری عشق رویایے ڪہ در شعرم شدہ پنهان تویے از تو مے گویم غزل ها را گلم مستحضری خندہ ات مضمون صدها شعر و احساست غزل با همین چشمان شهلا از همہ زیباتری ????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|